لیلی نیکونظر
خزر معصومی آدم را نگران میکند؛ این هیچ ربطی به چهرهی معصومش ندارد که آمادهاست تا یک حساسیت و آسیبپذیری بیشائبه را به تصویر بکشد. همهی این نگرانی به آنجا بر میگردد که او فرق دارد و نمیدانی او با همه این فرقها و تفاوتها، در این سینمای یکدست راه به کجا میبرد. این «او فرق دارد» را هم پای تعارف نگذارید. کافی بود شما به جای من با او به گفتوگو مینشستید تا این «فرق دارد» را خودتان کشف کنید. گفتوگوی من با خزر معصومی که بیشتر به یک گپ دوستانه شبیه بود، در فضای یک کافهی گرم و کوچک انجام شد تا هنرپیشهی بااستعداد «باغهای کندلوس» و فیلم توقیف شدهی «به رنگ ارغوان» با آن گنجینهی واژگانی قابل ستایش، از ترسها، وسواسها و فرداها بگوید؛ از خودش و سینمای غریب این روزها.
راستش من چند روز پیش یک عکس دیدم از یک نمای فیلم «به رنگ ارغوان» که انگار صحنه یک اعتراض دانشجویی بود و همه طناب دار به گردنشان بسته بودند و تو هم در میانشان بودی. بعد به این فکر کردم که یک فیلم به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا و با این سوژه جنجالی و جسارت آمیز، چقدر میتوانست در جایگاه تو به عنوان یک بازیگر اثرگذار باشد. خودت چه فکر میکنی؟ خزر اگر «به رنگ ارغوان» اکران میشد، کجا ایستاده بود؟
من آن موقع داشتم زندگیام را میکردم و جز آنکه یک تماشاگر علاقه مند به دیدن فیلمهای خوب باشم، کاری با جهان سینما نداشتم. وقتی وارد دفتر آقای حاتمی کیا شدم، نمیدانستم چه چیز پیش رو دارم و موضع بالایی داشتم اما، قصه را که خواندم، جوری دلم گره خورد به «به رنگ ارغوان» که انگار آقای حاتمی کیا را هم متوجه کرد. بنابراین به رغم وجود چند کاندیدای دیگر، من از حمایت دلپذیر ایشان برخوردار شدم. و درست زندگی من تقسیم شد به قبل از «به رنگ ارغوان» و بعد از «به رنگ ارغوان» . این فیلم آن توانایی را داشت که آدم را بومی خودش کند. نمیتوانستی بازیگر «به رنگ ارغوان» باشی و به آن به چشم یک شغل نگاه کنی. من فکر میکنم هر کس دیگری جای من بود، همین اتفاق برایش میافتاد، البته، من آدم با اعتماد به نفسی نیستم و هیچ کدام از اینها باعث نشد فکر کنم قرار است اتفاق خاصی بیفتد. به خصوص اینکه آدمهای سختگیری در آن فیلم مسوولیت داشتند و هیچ کس به تو آن اطمینان را نمیداد و تایید نمیکرد. پس تا آخرین لحظه، تو فکر میکردی باید همچنان بجنگی. اما از بیرون گویا، همه چیز آماده بود که من یک جهان مسطح با منظرهای زیبا را پیش رو داشته باشم. وقتی فیلم توقیف شد، در کنار همه رنجهای وحشتناکی که داشت، یک چیزی را در جهان من تغییر داد و آن هم اینکه، در صورتی که با خودت فکر میکنی، میشد برای من هم دست بزنند، اما چنین اتفاقی نمیافتد و این یک آدم لوس-که من آن موقع بودم- را اذیت میکرد. اما این روزها به عنوان تماشاچی و به عنوان کسی که چیزهایی که دیگران درباره این حرفه مینوسیند را میخواند و میبیند که چطور مدالهای زودهنگام پخش میشود، خیلی خیلی خیلی خداوند عالم را شاکرم که چنین اتفاقی برای من نیفتاد. یعنی این را در خودم میبینم که اگر «به رنگ ارغوان» دیده میشد و اگر برای من دست زده میشد، و اگر آن موقع به من مدال داده میشد، زندگی من تمام بود، وارد یک جریان تعارفات و مناسبات و پیچیدگیها با خودم و دنیای بیرونم میشدم و دوباره برمی گشتم به همان موضع بالایی که روز ورودم به دفتر آقای حاتمی کیا داشتم.
حالا اینجا برای من یک سوال پیش میآید و آن اینکه، ما با یک نسل بازیگر دختر روبرو هستیم که اینها ابژههای روشنفکری دارند. درباره تک تک این دخترها میشود حرف زد. مثلا خود تو، تحصیلات آکادمیک داری، کتابخوان هستی، وبلاگ مینویسی، روزنامه میخوانی و به نظر میرسد، ادبیات کلاسیک را به خوبی میشناسی. و جالب اینجاست که مسیر سینمای امروز ما به سمت درستی نیست. دوره کمدیهای سبک است و فیلمنامههای آبکی. حالا این وسط تکلیف شما و آن موضع بالایی که دربارهاش گفتی چیست؟
تکلیف ما هم مثل بقیه سینما. این سینما، همچنان داریوش مهرجویی دارد، اصغر فرهادی و رخشان بنی اعتماد دارد و همه آدمهای مهمش را همچنان دارد. همچنان ابراهیم حاتمی کیا دارد ولی این آدمها انگار حالشان خوب نیست و همه به نظرم خیلی خسته هستند و انگار ممکن است هر لحظه به جریان مسلط این سینما بپیوندند. انگار یک سیلی راه افتاده و یک آب باریکهای آن کنار، ممکن است هر لحظه تصمیم بگیرد به این سیل بپیوندد. اوضاع خطرناکی ست که در آن ما یا به یک انزوا میرسیم یا به جمعیت یا یکهو در یک اتفاق عجیب و حیرت آور، بهرام بیضایی این روزها میشویم که تنها حادثه فرهنگی بود و نمایش را روی صحنه برده بود که بدون آن موضع تلخ قبلی، به جریان سلیقه عمومی هم نپیوسته بود و این شگفت انگیز است. او ایستاده در نقطهای و آن چیزی که میبینیم و داریم و هستیم را نقد میکند. یعنی آدمی ست که کنار سیل ایستاده و درباره آن توضیح میدهد. به نظرم آدمهایی به سلامت از فضای فعلی بیرون میزنند که بنشینند به توضیح دادن و تحلیل کردن این سیل.
جالب است چیزی که میگویی مخصوصا آنکه از نسل شما تعدادی به این سیل پیوستند و از آن طرف بوم افتادند، فارغ از تمام ژستهای روشنفکری و تافته جدا بافته بودن، جزء سینمای بدنه شدند. حالا، سوال من این است که آینده شما دخترهای گزیده کار این سینما که فیلمنامه را میفهمید، کتاب میخوانید و در جریان اتفاقات روز سینمای جهان هستید، چه میشود؟
البته من خودم را از این ماجرا خارج میکنم چون مثل بقیه دخترهای بازیگر، بازیگر نیستم، و الان بیشتر به عنوان یک ناظر حرف میزنم. به نظرم اصلا الان جایی نیستیم و حالی نداریم که بتوانیم درباره آینده حرف بزنیم. میتوانیم درباره سه روز آینده مان صحبت کنیم. این نسل را یک بدبختی و مصیبت ممکن است تهدید کند و آن هم این است، در لحظاتی که همه چیز نا امید کننده و بدون حادثهاست، آدمهای تشنه، از سر تشنگی، خیلی بیشتر قربان صدقهاش بروند. این واقعا یک اتفاق مصیبت بار است، اگر برای هر کس بیفتد. یعنی این نسل خیلی سناش کمتر از این است که اینقدر به آن امید بسته شود. این خیلی فاجعهاست. این نسل یک فاجعه اولیه را پشت سر گذاشت و آن این بود که بهش گفتند: شما خوب هستید، خاص هستید و هر فیلمی را بازی نمیکنید و این نسل از تجربه گری دور ماند ولی، اتفاق دوم نابود کنندهاست. چیزی که میتواند بچهها را در این فضا نجات بدهد، این است که هی بگویند، هیچی نیست، هنوز کاری نکردهای، تازه ۲۴ ساله هستی، عجله نکن، هول نشو و باور نکن.
یعنی تومی گویی، تعریفها و تمجیدهایی که از نسل بازیگران جوان دهه ۸۰ میشود، خیلی بیشتر از تواناییهای آنهاست؟
ببین اصلا مهم نیست استعداد کجای ماجراست. باید آدمهای بیرون از این ماجرا بفهمند که خبری نیست، صفتها را بی خود خرج نکنند. آدمهای خیلی بزرگتری قبل از ما ایستادهاند که بدبختی کشیدهاند برای آنکه به اینجا برسند.
یک نکته جالب در حرفهای تو هست که الان باید بپرسم. یعنی اصلا میخواستم گفت و گو با این سوال شروع شود و بعد دیدم شاید کلیشهای به نظر بیاید. میخواستم ازت بپرسم، تو بالاخره میخواهی بازیگر شوی یا نه؟ فکر میکنم صرفا بحث بدشانسی نیست یا جریان روز و رایج این سینما، یک چیز دیگری هم این وسط وجود دارد، شاید هنوز خیلی آلوده این کار نشدهای یا هنوز تصمیمی نگرفتهای یا واقعا اینقدر بدشانسی. این ماجرا را خودت توضیح بده، مثلا وقتی راجع به کم اعتماد به نفسی صحبت میکنی، من میفهمم، شاید این مشکل همه ما دهه شصتیها باشد با دوگانگیهای ارزشی مان. اما فقط همین هاست؟
اولین بخش این ماجرا، دو شغله بودن که نه، در دو فضا بودن من است، آدمی نیستم که از فضای قبلیام که فضای دانشکده حقوق و درسهای حقوق و اینهاست، بریده باشم و خودم را پرت کرده باشم در عالم سینما. آدمهای دو شغله معمولا این بحران را دارند که آدمهای متوسطی میشوند در هر دو شغل. من امسال هم در آزمون وکالت شرکت کردم و فکر میکردم آنقدر زحمت کشیدهام که قبول شوم. اما چنین اتفاقی نیفتاد. در نتیجه من باید تکلیف خودم را با این دو فضا روشن کنم. بعد هم من یک دین بزرگ به عالم سینما دارم و آن، آموزش ندیدن من است. من آموزش بازیگری ندیدهام.
فکر میکنی خیلی مهم است؟
من فکر میکنم خیلی مهم است. من الان ابزارهای بازیگری خیلی زیادی ندارم. قطعا کلاس بازیگری ابزارهای مرا بیشتر میکند، با آنکه هنوز تصمیمم برای انتخاب یکی از دو فضا، به نتیجه نرسیدهاست، آدم وسوسه پذیری هستم، اما واقعا در تمام این مدت، فیلمنامهای به من پیشنهاد نشد که وسوسهام کند.
حالا چه فیلمسازی تو را وسوسه میکند؟ مهرجویی؟
آره، حتما وسوسه میشوم اما، الان دیگر ۱۰ سال پیش نیست که خیلی مطمئن باشی آدمها چه فیلمی میسازند. انگار فقط من نیستم که تکلیفم با جهان خودم روشن نیست. تکلیف این سینما هم چندان با خودش روشن نیست. بنابراین در یک وضعیت تعلیق به سر میبریم.
این وضعیت تعلیق تو را نگران هم میکند؟
نگران نه اما، حسرت زدهام میکند.
خزر، من یک سوال دیگر هم از تو دارم، خزری که من در این مدت شناختم، کمی وسواسی ست. تو فکر نمیکنی برای بیشتر دیده شدن در این سینما، مجبوری کمی از ایده آلهایت عقب نشینی کنی؟ یک مقداری آسان تر به این ماجرا نگاه کنی؟
یک چیز بامزهای درباره من وجود دارد و آن یک «تاخیر زمانی» است. من به فاصله کمی بعد از «به رنگ ارغوان» ، «باغهای کندلوس» را بازی کردم و فکر میکنم بعد از آن به کفاره این فاصله کوتاه، همه چیز با تاخیر اتفاق افتاد. آن موقع نمیدانستم «به رنگ ارغوان» توقیف میشود. باید درباره «باغهای کندلوس» هم وسواس به خرج میدادم.
یعنی منظورت این است که کاش «باغهای کندلوس» هم در کارنامه ات نبود؟
نه، بحث فیلم «باغهای کندلوس» نیست. بحث فاصله کم بین این دو فیلم است. بعد از آن همه چیز با تاخیر درباره من اتفاق افتاد. به فاصله یک سال بعد، سریال «یک مشت پر عقاب» به من پیشنهاد شد که تولید آن یک سال و نیم طول کشید و پخش آن هم تا به امروز طول کشیدهاست. و من هی به خودم گفتهام که این دفعه صبر کن و ببین چه کار کردهای و بعد انتخاب کن. با آنکه خیلی برایم بحث سینما یا تلویزیون مطرح نیست اما، این روزها ۷۰ درصد پیشنهادهایم سریال و تله فیلم شده و این نگران کنندهاست. فکر میکنم آدم از «نه» گفتن در این سینما ضرر نمیکند.
کمی دربارهی «یک مشت پر عقاب» بگو و اینکه چطور پیش آمد...
راستش من وسواس اینکه این سریال است و نزدیکش نشوم را ندارم. خودم هم سریالهای تلویزیونی را نگاه میکنم. بعد هم من فیلمنامه نویساش، آقای فرهاد توحیدی را از خیلی قبل، از کودکیم میشناختم. البته اول همین را هم نمیخواستم قبول کنم ولی کم کم وسوسه شدم و قرارداد بستم و خیلی هم سریع اتفاق افتاد. قصه را خواندم، نقش یک وکیل را دارم و به جهان ذهنیام نزدیک است. چون خودم سریال زیاد میبینم، حتی سریالهای بد را یکی، دو قسمت تماشا میکنم، از خواندن فیلمنامه «یک مشت پر عقاب» احساس کردم که قصه منطقیای دارد و تو را میکشاند که قسمت بعدی را هم ببینی.
تیم هم تیم خوبی است.
بله تیم معتبر و محترمی است.
از این سریالهایی که این روزها در تلویزیون میبینیم یا دیدیم، پیشنهادی نداشتی؟
«پریدخت» سامان مقدم را یادم مانده اما، خیلیهای دیگر هم بود. گفتم که ۷۰ درصد پیشنهادهایم شده سریال.
کدام سریال را این روزها خودت تماشا میکنی؟
سریال «شهریار» را خیلی دوست دارم. کمال تبریزی آدم راستگویی است و این در کارش هم به چشم میآید. بعد هم فکر میکنم این سریال به عنوان یک اثر ملی باید ثبت شود. «شهریار» خیلی خوب فضاها و لحظهها را نشان میدهد. بعد هم این سریال آدم را به محمد حسین شهریار علاقه مند میکند و او را به تو میشناساند. حداقل این است که مخاطب تنبل تلویزیون را مجبور میکند که هر بار در تیتراژ، یک شعر «شهریار» را بشنود و این اصلا چیز کمی نیست. اما مثلا، کارهای مهران مدیری را هم دوست دارم و هیچ برایم مهم نیست این حرفها که میگویند مبتذل است و غیره. به نظرم طنز خیلی خوبی دارد و از قضا مبتذل هم نیست. هر چند سریالهای محبوب گذشتهام، «در شهر» اصغر فرهادی بود و «دوران سرکشی».
خب خزر، این گفت و گو را از این تعلیق نجات بده و بگو قرار است در آینده نزدیک چه کار کنی؟
با اضطراب و دلهره و دستهای یخ بسته مینشینم پای تماشای «یک مشت پر عقاب» تا ببینم چه بلایی بالاخره سر خودم آوردهام و همچنان فیلمنامه بخوانم حتی اگر بازی نکنم، چون بحث کردن درباره فیلمنامه واقعا برایم لذتبخش است.